توئینک لینکا ، جاناکی سوریاراچی، شهلا جمال پور

توئینک لینکا
توئینک لینکا

توئینک لینکا همچنان برای آمدن پرنسس زیبای کوچکش انتظار کشید و انتظار کشید. و برای عروسک­های جدید زیبا، دزدکی به رو­به­رویش نگاه و درب را تماشا می­کرد، آن­قدر که چشمانش درد می­گرفت. او آرزویش را حفظ کرد که شاهزاده­اش بزودی خواهد آمد و او را با خود خواهد برد.

در عوض، یک روز او به قفسه­ی کهنه­ای در یک گوشه برده شد… . 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *